جایگاه پیامبر در اسلام – قسمت اول

موقعیت هدایتی پیامبر(ص)

اثبات تقدم حجیت و مرجعیت قرآن بر سایر پیام های پیامبر و حتی شخص پیامبر از نظر متون دینی در نزد قریب به اتفاق مسلمانان محرز و مسلم می نماید. از این رو هیچ حدیث و اجماعی در بین ایشان نمی تواند و نباید در برابر نص قرآن قرار گیرد. با این وجود پس از قرآن تمسک به سنت نبوی نیز مورد اتفاق عموم مسلمین از هر نحله فکری و از هر مذهب می باشد، چنانچه قرآن نیز به این مهم هدایت نمود و به مخاطبین خود فرمود: "ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا"  آنچه رسول الله به شما می دهد بگیرید و از آنچه شما را نهی می کند باز ایستید( ).

برای رسیدن به دین حنیف و مورد اشاره حق برای هدایت بشر، البته قرآن منبع اصلی است. لذا فقه همه مذاهب باید به قرآن ارجاع شوند تا حقیقت گرایی و هدایت، موضوعات و مفاهیم گم شده مذاهب مختلف نباشد و محوریت دین حنیف برای انسان سازی و شکل گیری امت واحده محفوظ بماند.

از این رو مذاهب هویت طلب، حدیث محور و تاریخی یقینا از دو جهت به بیراهه می روند: یکی آن که جایگاه عقل را تنزل می دهند و دیگر آن که جایگاه نص را با احادیثی که البته ظنی الدلاله در کلیت خود و مجعول در اکثر موراد هستند؛ مشروط و لرزان می سازند. دلیل این رخداد آن است که در بسیاری از مشارب فکری زلال سنت نبوی که در اصل حامل اسلام اصیل و اول است، از مسیر صحابی و تابعین متعدد و مختلف عبور می کند؛ لذا چیزی که به نام قرآن و یا پیامبر ارائه می شود اسلامی است که با حقیقت اسلام در عالم ثبوت کمی متفاوت است. بویژه آن که این اسلام نوع دوم با قرائت های مختلف عالمان دینی در طول قرون ممزوج شده و اسلام مرتبه سوم بدست مردمانی در اعصار مختلف می رسد. این در حالی است که بدست بسیاری از مردم البته مرتبه نازل تر از این نیز می رسد و آن اسلام نوع چهارم است که اسلام مبلغان و مداحان متعصب است. کسانی که مدعی هستند در عالم واقع اکثریت مردمان دیندار را ارتزاق معنوی می کنند!! و این حکایت فاصله ای است که نسل ما و آیندگان از حقیقت دارند.

نکته قابل تامل آن که از ابتدا و نیز در چنین شرایطی گروه هایی با ابزار دین، منافع کوتاه مدت دنیوی و معیشت خویش را تامین می کنند. اینان دین را به دنیا می فروشند و یا نفاق می رزند و یا کتمان حقیقت می کنند یا فقط ادعای دینداری دارند و به ظاهر دین پایبند بوده و از معنای دین محرومند. این نوع از دینداری را می توان دینداری نوع پنچم قلمداد کرد. به هر حال، پدیده «بد دینی» از آسیب های بزرگ عرصه دینداری است، که حدود هفتصد آیه قرآن کریم بدان پرداخته و دقیقا ضد دین و دارای کارکردهای ضد انسانی بوده که به مراتب بیش از بی دینی مخرب است.

به نظر می رسد فاصله بیشترینه ما از پیامبر خدا و به تبع آن از هدایت، صراط مستقیم و حیات طیبه ، معادل و هم اندازه فاصله ما از قرآن و حقیقت دین یا دین حقیقی است. از این رو اعتقادات و رفتار مسلمانان امروز تنها می تواند نسبت حداقلی با قرآن، پیامبر و عقلانیت داشته باشد و نمی توان بیش از این نسبت را پیدا کرد. بنا براین باید پذیرفت که قرآن و پیامبر (و نیز عقل ارجاع دهنده به آن دو)، غریبه هایی منزوی در اعتقادت ما هستند. هر چند آن ها را به واقع مقدس بداریم و هر چند باورها چیز دیگری باشند.

اگر از فضیلت های قرآن و پیامبری که مفسر آن ها بوده و خود بدان ها متصف بوده مانند ایمان واقعی به خدا و عدم تعلق و دلبستگی به دنیا، باور به آخرت، سراسر رحمت و ملاطفت بودن برای غیر و اخلاق حسنه ، خبری نیست؛ اگر رذائل اعتقادی و اخلاقی به وفور حضور دارند و اگر به نام دین انسانیت انسان مهجور جور ستم گران و مستبدین است و اگر آفات بددینی گریبان دینداران را گرفته و آن ها را رها نمی کند؛ همه و همه از فاصله با پیامبر رحمت و رحمانیت دین حنیف است. اگر از توسعه و پیشرفت دنیای دینداری و عزت دینداران خبری نیست و در آتش کینه واختلاف می سوزند، می تواند برای  آن باشد که در وهله اول ازعقل و عقلانیت رفتاری؛ و در وهله دوم از آموزه های وحی فاصله پیدا کرده ایم.

دین برای احیای حقیقت و اثبات آن آمده و با فاصله از آن البته هویت حقیقی خود را از دست می دهد. از این رو با عبور از حقیقت (و ورود به عرصه فراحقیقت)، دین ورزی جز خرافه و تقدس پیامبر جز توهم و داعیه نجات انسان جز نگون بختی برای او نیست. از این مرحله هست که مسوولیت دینداران آگاه، بویژه عالمان دینی و روشنفکران دیندار برای آسیب شناسی و آسیب زدایی از دین آغاز می شود. اینان بجای تکیه بر مرید پروری و استخراج جزئیاتی در فقه و کلام و حقوق بایسته است تا دیده خود را بر مشکلات اساسی تر بگشایند و فاصله ها را درمان کنند تا ابتدا شناخت بهتر حاصل شود و بعد برای رفتار سازی منطبق با آن فکری بکنند! کاری که البته باید از سر ایمان و خود بخود ایجاد شود ، چرا که دین برای انقیاد طلبی و رفتار سازی اجتماعی مردمان نیامده بلکه آمده تا راه بنماید و ایمان ایجاد کند و مابقی امور را به انسانی که از قبل مکرم داشته؛ واگذارد .

به هر حال در عصر اختفای امر الهی، حجت قرآن و عقل است. با قرآن و عقل به بخش هایی از سنت نبوی و علوی که قطعی و حتمی باشد، می توان متمسک بود.

پیامبر مانند امروز برخی از مدعیان، هیچگاه مرید پروری نمی کرد؛ شاید به همین سبب مرید هم به اندازه کسری از برخی از طالبان و مفتیان و عالمان کنونی نداشت. او به دنبال حقیقت بود، با اهل حقیقت سنخیت داشت و تنها آن ها بودند که خود را به تعبیر قرآن کریم انصارالله و تابع خدا و رسول می دانستند.  

دین از سوی حکیم رحیم و حقیقت الحقایق به عنوان هدایت نامه حقیقی بشر آمده و شاکله واقعی آن در چارچوب حقیقت است و کار آن البته معرفت بخشی های فرا عقلی است؛ کار آن ارائه معنا به زندگی است. از این رو اولا، دین مفاهیمی کلی را از ارزش های بنیادین بیان می دارد و نمی خواهد عقل را در کشور وجود متروک و مغبون کند ثانیا، همان گونه که در حوزه فردی هدایت الهی پس از هدایت عقلی است در حوزه اجتماعی نیز جامعه دینی پس از جامعه عقلی قرار دارد. به همین مناسبت کالای پیامبر برای بشر البته آگاهی های عمیق و آزادی های اصیل است.

او با تعلیمات خود و تزکیه ای که بوجود می آورد، تحول شخصیت انسان را رقم زده و او را در صیرورت و شدنی دائمی قرار می دهد. او انسان ها را از جهل و جمود و تعصب و نیرنگ و خشونت و جباریت درون و برون می رهاند و آن ها را به آگاهی های برتر، برابری، آزادی از رقیت ، وفای به عهد، صداقت و بالاخره نیکی ورزی به دیگران دعوت می کند.